«زیگورات»

«زیگورات»

وبلاگ شخصی زهره عارفی
«زیگورات»

«زیگورات»

وبلاگ شخصی زهره عارفی

دل نوشته 2


چه خوش ایامی بود..

"آن روزها"

نسیم صبحگاهی

جان میبخشید

و آدمیان را خوش و خرم

به بیرون از آشیان خود می کشاند.

چه خوش احوالاتی بود..

"آن روز ها"

برای دیدن عزیزانت

به ملاقاتشان میرفتی

و برای رفع دلتنگی

آنان را میبوسیدی

و محکم در آغوش می گرفتی.

چه خوش زندگانی بود..

"آن روز ها"

برای چیزی که نبود 

میگریستی

و تلاش میکردی

تا آن را بدست بیاوری

چه روزهایی بود..

"آن روزها"

"از زبان یک مسافر زمان"


"زهره عارفی خرّمی"

دل نوشته 5

شبی آمد ز تاریکی ندایی

که فرزندم در این بُرهه چه خواهی

نِگَه کردم به روی صورت او

بر آن ژنده اَبایی ست از پس کوه

مرا دید و ز شرم دیده پس افکند

چنان که در دلم آتش برافکند

بدو گفتم که این شرم از بر چیست

که آنگَه تاب داد آن جعد مشکین

نگاهش سهمگین و  شکوه اندر

بگُفت و تیر زد، چَند، بَر دلِ من

که زنهار، در طریقت نیست تفسیر

چُنین در ظلمت شب خواب گردی

برو که رَستی از نیستی و پستی

که من را دیدی و 'دیگر' ندیدی

بدو گفتم چه میدانی تو از من

که با برهان قاطع میزنی زخم ، 

زبانت جامه دَرَّد از تن شهر

تو گویی میبرد در جان و‌دل، زَهر

بگفت آری نمیدانم من از تو

لذا قل لی من اَنتَ؟ لا تأمل

بدو گفتم من آن دَردی ز عالم

که دوای درد عالم کَس نداند

من آن شب که دلی آرام دارد

ولکن گفته ها بسیار دارد

من آن شهرم چو آرمان شهرِ سعدی

که ندارد در دلِ خَلقش امیدی

***

من آن دریای ژرف و پرگلایه

کو ندارد آب هایش جُنبنده

من آن مرغ سحر خوانه سه ساله

ک ماهور است و شور و آه و ناله

من آن خون ها که می آید ز دیده

ای دریغا دیده زین دیده چه دیده

بدین سان گفتم از خویش با دلی پر

تمامِ مدت او دید و خَمُوش بُد

با ترحم دیده برچید و خجِل شد

بدین سان رفت و در سایه خفی شد

نگه کردم به روی آسمانم

کوکبان بسیار، اما بی فروغند

ناگهان آنی که بودش پرفروغتر

برفت و گم شد و کور و کبودتر

هرآنکه شد ز حالِ ما خبردار

بدین سان رفت و شد فی الجمله هوشیار

چه خوش گفت خواجه شیراز عالمانه

ندارد محرم دل در ره ما آشیانه

«زهره عارفی خرّمی»

دل نوشته۳

گویند که درِ خانه ی ما آمدی

مویه کنان در پِیِ ما آمدی

دیده فرو بُردیو بر در زدی

چَشم به راه، گریه کنان آمدی

زان که بدیدی بَرِ در والدی

نعره زنان رفتی و باز آمدی

زادرَوان دیده به هم بَر زدی

تیز دویدی به نفس آمدی

 

«زهره عارفی خرّمی»