ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
این شعر را برای تو می گویم
در یک غروب تشنه ی تابستان
در نیمه های این ره شوم آغاز
در کهنه گور این غم بی پایان
*
این آخرین ترانه لالایی ست
در پای گاهواره ی خواب تو
باشد که بانگ وحشی این فریاد
پیچد در آسمان شباب تو
*
بگذار سایه ی منِ سرگردان
از سایه تو، دور و جدا باشد
روزی به هم رسیم که گر باشد
کس بین ما، نه غیر خدا باشد
*
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشتهای نازک و سردم را
*
آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که زن بودم!
*
چشمان بیگناه تو چون لغزد
بر این کتاب درهم بی آغاز
عصیان ریشه دار زمان ها را
بینی شکفته در دل هر آواز
*
اینجا ستاره ها همه خاموشند
اینجا فرشته ها همه گریانند
اینجا شکوفه های گل مریم
بی قدرتر ز خار بیابانند
*
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمی بینم
نوری ز صبح روشن بیداری
*
بگذار تا دوباره شود لبریز
چشمان من ز دانه ی شبنم ها
رفتم ز خود که پرده دراندازم
از چهر پاک حضرت مریم ها
*
بگسسته ام ز ساحل خوشنامی
در سینه ام ستاره ی طوفانست
پروازگاه شعله ی خشم من
دردا، فضای تیره ی زندانست
*
من تکیه داده ام به دری تاریک
پیشانی فشرده ز دردم را
می سایم از امید بر این در باز
انگشت های نازک و سردم را
*
با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو، طفلک شیرینم
دیریست کاشیانه شیطان است
*
روزی رسد که چشم تو با حسرت
لغزد بر این ترانه ی دردآلود
جویی مرا درون سخن هایم
گویی به خود که مادر من او بود.
تهران-7مرداد 1336
"فروغ"
از دفتر سوم: عصیان، شعری برای تو